روزی جناب آقای میرزا مهدی آشتیانی در منزل مرحوم آیت اللَّه حجّت بودند. ایشان در آنجا چنین تعریف کردند:
اینجانب دچار یک بیماری سختی شدم که برای معالجه آن، هم در کشور بسیار تلاش کردم و هم به خارج از کشور سفر کردم، امّا معالجه نشد و از باز یافتن سلامتی خویش نومید شدم.
در سال ۱۳۶۵ ه. ق که تودهایها تسلط شوم خود را بر شمال و آذربایجان استحکام بخشیدند. اینجانب با اتوبوس عازم مشهد بودم که در میان راه حالم به هم خورد، به گونهای که راننده و مسافران اتوبوس فکر کردند دچار سکته قلبی شدهام. به همین جهت ماشین را متوقّف کردند و مرا بیرون آوردند تا برای نجات من کاری بکنند.
امّا من در همان حال در عالم دیگری بودم. دیدم که در صحرای عرفات هستم و انوار بسیاری در آن جا به آسمان پرتو افکن است و انبوه مردم بدان سو چشم دوختهاند، پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: پیامبر گرامی حضور دارند.
به سوی آن حضرت رفتم که دیدم چهارده خیمه در کنارهم به یکدیگر نصب شده که بزرگترین آنها از آن پیامبر صلی الله علیه و آله است. وارد شدم و ضمن عرض سلام خواستم بیماری خود را بازگویم که پیامبر با مهر و محبّت بسیاری فرمودند: از آن جایی که شما زائر پسرم رضا هستی، برو به خود او بگو.
به خیمه حضرت رضا علیه السلام رفتم و پس از عرض سلام سه حاجتی که داشتم باز گفتم.
آن حضرت جواب مرا دادند. در این حال بود که آمدم، دیدم در میان بیابان و در حلقه مسافران اتوبوس هستم.
در آن محفل آیةاللَّه حجّت اظهار میدارند: من مدّتها در مورد این روایت که میفرماید: «إنّ اللَّه یتجلّی لأهل العرفات؛ خداوند تجلّی میکند بر اهل عرفات» میاندیشیدم و اکنون برای من روشن شد که تجلّی خدا در عرفات عبارت از تجلّی پیامآور او بر مردم و تجلّی خدا بر پیامبر گرامی و خاندان وحی و رسالت است
این مطلب بدون برچسب می باشد.
ثبت دیدگاه